بارانی

اشعار و دل نوشته هایی که خودم سرودم

بارانی

اشعار و دل نوشته هایی که خودم سرودم

نفس


دیگر نمی توانم

دوریت

مانند سنگی

سینه ام را می فشارد

دنده هایم پشت سرهم

می شکنند

تا جایی که

نفسی برایم نمی ماند

سوال


پاسخش چیست

سوالهای بی پایان دلم

کدامین جواب

گویای پرسشهایم است

وقتی تو

فرسنگها از من دوری

بیراهه


بی تو

بار دیگر صبح شد

با چه مشقتی

کوله بار شب را

به دوش کشیدم

و در بیراهه های

طلوع برجای گذاشتم

شکستن

بدترین کارت را بکن

تنهایم بگذار

بگذار در انتظارت

چشمانم کور

و دستانم خرد شوند

اما بگذار

یادت را در دلم

محکوم کنم

بیراهه

زندگی

تاب بیاور

نبودنم را

اشکهایم بیهوده اند

به دنبال راهی

که نمی دانم به کدام

سو می روی...

سلام

سلام دوستای خوبم

بعد از یه غیبت طولانی با چند تا شعر برگشتم

امیدوارم خوشتون بیاد

تمنا

چند روزیست

سخت ندارمت

سپری نمی شوند

بی تو

لحظه هایم

دقایقم حضورت را

التماس می کنند

پلک های منجمد

کاش می توانستم

فراموش کنم

نگاهت را

تازیانه های بی رحم

چشمانت را

در پس پلک های منجمدم

بازی

در هم آمیختی 

مرا

ذهن کوچکم را

چه آسان به بازی گرفت دلت

وچگونه باختم به تو

عقلم را...

نرو

نرو

چگونه تاب بیاورم

دوریت را

چگونه فراموش کنم

لحجه شیرینت را

طرز نگاهت

و چشمان مبهمت را