بارانی

اشعار و دل نوشته هایی که خودم سرودم

بارانی

اشعار و دل نوشته هایی که خودم سرودم

وا‍‍ژه

ابیاتم

دیگر یاری نمی دهند

واژه ها را

کنار هم بگذارم

و از تو بسرایم

ناگفته های

بی تو بودن را

امام حسین

حسینا

یک سال دیگر گذشت

با یادت

رشادتها و دلیریهایت

و دوباره غافل ماندم از یادت

فکر و یاد رقیه

دلم را به لرزه افکند

و بارانی که

بی وقفه می بارید

اما پاهایم دیگر سست شده

کاش این جمعه چراغ هدایتت

بیاید...

بغض

نفسم

به زور خودش را

بالا می کشد

از میان بغض های

بریده گلویم

که تلاشش فقط برای

صدا زدن اسم توست

که اینگونه

به تکاپو افتاده

اما حجم وسعت

نامت چنان

سنگین است

که از گلوگاه

بالا نمی کشد



بی تو


هیچ نمی بینم

هیچ نمی فهمم

چه می گویند دهان ها

بس است

یاوه گویی

بعد از او

کر و کور می شوم

دزد


شرم باد بر تو

ای دزد بی حیا

چگونه به تاراج زدی

عطر تن

معشوقه ام را

شاید او رفته

اما

عطرش تا ابد در جانم رخنه کرده

فاصله


عمق فاصله

امروز چه پررنگ شده

نبودنت را

در کدامین راه

ضجه بکشم

وقتی حتی کوه نیز

مرا به تمسخر گرفت

نفس


دیگر نمی توانم

دوریت

مانند سنگی

سینه ام را می فشارد

دنده هایم پشت سرهم

می شکنند

تا جایی که

نفسی برایم نمی ماند

سوال


پاسخش چیست

سوالهای بی پایان دلم

کدامین جواب

گویای پرسشهایم است

وقتی تو

فرسنگها از من دوری

بیراهه


بی تو

بار دیگر صبح شد

با چه مشقتی

کوله بار شب را

به دوش کشیدم

و در بیراهه های

طلوع برجای گذاشتم

شکستن

بدترین کارت را بکن

تنهایم بگذار

بگذار در انتظارت

چشمانم کور

و دستانم خرد شوند

اما بگذار

یادت را در دلم

محکوم کنم