بارانی

اشعار و دل نوشته هایی که خودم سرودم

بارانی

اشعار و دل نوشته هایی که خودم سرودم

بیراهه

زندگی

تاب بیاور

نبودنم را

اشکهایم بیهوده اند

به دنبال راهی

که نمی دانم به کدام

سو می روی...

سلام

سلام دوستای خوبم

بعد از یه غیبت طولانی با چند تا شعر برگشتم

امیدوارم خوشتون بیاد

تمنا

چند روزیست

سخت ندارمت

سپری نمی شوند

بی تو

لحظه هایم

دقایقم حضورت را

التماس می کنند

پلک های منجمد

کاش می توانستم

فراموش کنم

نگاهت را

تازیانه های بی رحم

چشمانت را

در پس پلک های منجمدم

بازی

در هم آمیختی 

مرا

ذهن کوچکم را

چه آسان به بازی گرفت دلت

وچگونه باختم به تو

عقلم را...

نرو

نرو

چگونه تاب بیاورم

دوریت را

چگونه فراموش کنم

لحجه شیرینت را

طرز نگاهت

و چشمان مبهمت را

جستجو

چه تند تازیانه می زند

بر دلم یادت

گویی سالهاست گمت کردم

شوق دیدارت

دل کوچکم را بیقرار کرده

و اضطرابی که

وصف نشدنی است...

باختن

رنگین شد زندگیم

با حضورت

و چه آسان

به تو باختم

دلی را که

سالها

به انحصار

گرفته بودم