زندگی
تاب بیاور
نبودنم را
اشکهایم بیهوده اند
به دنبال راهی
که نمی دانم به کدام
سو می روی...
سلام دوستای خوبم
بعد از یه غیبت طولانی با چند تا شعر برگشتم
امیدوارم خوشتون بیاد
چند روزیست
سخت ندارمت
سپری نمی شوند
بی تو
لحظه هایم
دقایقم حضورت را
التماس می کنند
کاش می توانستم
فراموش کنم
نگاهت را
تازیانه های بی رحم
چشمانت را
در پس پلک های منجمدم
در هم آمیختی
مرا
ذهن کوچکم را
چه آسان به بازی گرفت دلت
وچگونه باختم به تو
عقلم را...
نرو
چگونه تاب بیاورم
دوریت را
چگونه فراموش کنم
لحجه شیرینت را
طرز نگاهت
و چشمان مبهمت را
چه تند تازیانه می زند
بر دلم یادت
گویی سالهاست گمت کردم
شوق دیدارت
دل کوچکم را بیقرار کرده
و اضطرابی که
وصف نشدنی است...
رنگین شد زندگیم
با حضورت
و چه آسان
به تو باختم
دلی را که
سالها
به انحصار
گرفته بودم