بارانی

اشعار و دل نوشته هایی که خودم سرودم

بارانی

اشعار و دل نوشته هایی که خودم سرودم

ببخش

باور کنی یا نه 

عذر خواهی ام را 

نگاه پر شرمم را 

بدان تقصیر من نبود 

زندگانیم دست بادی بود 

که بی رحم تازیانه می زد 

به اجبار به پناهگاه خزیدم 

ندانستم روشنایی ته غار به کجا ختم می شد 

اما تنها چراغی بود که ره به سویش ره پیمودم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد